آرشامآرشام، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره

آرشام پسملی

عید سال 91 :

آرشام جان مامان امسال دومین سالیه که شما با ما هستید ، پارسال خیلی چوچولو بودی ( 3 روزت بود ) ولی امسال ماشاءالله دیگه واسه خودت مردی شدی . عزیز دلم با بودن زندگی برامون یه رنگ و بوی دیگه ای داره ، خدا تو رو برای مامان و بابا نگه داره . بقیه عکس ها در ادامه مطلب : عزیز دلم اینم چند تا عکس که تو تعطیلات عید با خاله مهتاب و هستی رفته بودیم مرکز خرید تیراژه                               ...
8 تير 1391

عکس 4 و 6 ماهگی آرشام :

پسرم توی این عکس شما 6 ماهتونه و  این لباس خوشگله که تنت هست را هم دایی مهدی از مالزی برای شما خریده بقیه عکس ها در ادامه مطلب :       ...
8 تير 1391

یک بعداز ظهر با آرشامی :

سلام   اسم من آرشام پسر شیطون مامان و بابا ، این چند تا عکس از کارهای یه بعد از ظهر منه که مامان تو وبلاگم برام میزاره :                   اگه میخواید کارام رو ببینید لطفاً ادامه مطلب رو تماشا کنید : توی این عکس در حال بررسی روروئک ام هستم  روروئکم رو میکشم جاهای مختلف اتاقم و میرم روش حالا نوبت موتورم که دایی مرتضی برام خریده   توی ای عکس دارم کار فنی میکنم ( کنترل چراغه...
29 خرداد 1391

مهمونی کندر :

سلام عزیز مامان : پسرم خدا رو شکر داری روز به روز بزرگ تر و آقا تر میشی ، آخر هفته رفتیم کندر باغ عمه شهلا اینا ، اونجا مادر جون و آقا جون ، عمه سعیده اینها و عمه رباب هم بودند به شما کلی خوش گذشت و توی فضای باغ کلی خاک بازی کردی . اینم چند تا عکس از اون روز : راستی زحمت این عکس ها با فاطمه عزیزم بود : انتخاب این جای قشنگ برای عکس انداختن با عمو عزیز بود : آرشام جان مامان راستی یادم رفت بگم اون شب ، شب تولد حضرت فاطمه و روز مادر بود و شما در حین بازی توی باغ از سبزه های توی باغ میکندی و میدادی به من ، عمه شهلا هم میگفت مهناز آرشام داره اینجوری تشکر میکنه ، آرشام جان مامانی تو برای من همه چیزی اینم یه ...
29 خرداد 1391

انتخاب اسم پسملی :

عزیز مامان وقتی که من و بابا فهمیدیم که قراره خدا به ما یه پسر ناز بده اسم شما رو همون روزهای اول فهمیدن اینکه شما پسرید انتخاب کردیم . آرشام یعنی قوی و نیرومند ، اسم جد داریوش کبیر (قربونت برم انشاءالله که همیشه مثل اسمت قوی و نیرومند و سالم باشی ) . راستی عزیزم همون موقع فراوانی اسمت توی سایت ثبت احوال ٤٧٤ نفر بود . ...
28 خرداد 1391

آرایشگاه رفتن پسری :

عزیز مامان امروز بهمراه دایی مرتضی رفتیم آرایشگاه و موهای شما رو کوتاه کردیم الهی بمیرم که اینقدر گریه کردی قربونت برم همش بخاطر خودت بود که توی این گرما اینقدر عرق نکنی . اینم یه عکس از پسر ناز مامان : بقیه عکس ها در ادامه مطلب : عکس های آرشامی قبل از رفتن به آرایشگاه : عکس های پسرم بعد از رفتن به آرایشگاه : عزیزدلم میدونی که همه اینها بهانه است تا لحظه به لحظه بزرگ شدنت رو به تصویر بکشم دوست دارم عشق مامان   ...
25 خرداد 1391

اتفاقات کوچک زندگی :

بعد ازحادثه یازدهم سپتامبرکه منجر به فروریختن برج های دو قلوی تجارت جهانی در امریکا شد ، یک شرکت جلسه ایی ترتیب دادو از بازماندگان شرکتهای دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند دعوت کرد تا کسانی که از این مهلکه جان سالم به در برده و در آن انفجار غایب بوده اند دلیل خود را ذکر کنند : در صبح روز ملاقات ، مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و داستان همه آدم ها یک نقطه مشترک داشت : همه در اثر یک اتفاق کوچک جان سالم به در برده بودند ! مدیر شرکت آن روز نتوانسته بود به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود و باید شخصاً در کودکستان حضور می یافت . همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که ب...
25 خرداد 1391

مسافرت به شمال :

عزیزدلم چند روز تعطیلی بود و من و شما به همراه مامانی اینا رفتیم شمال بازم بابا سرکار بود و نتونست همراه ما بیاد ( جاش خیلی خالی بود ) مابقی عکس ها در ادامه مطلب : آب بازی آرشام توی یکی از شاخه های فرعی رودخونه سپیدرود: آرشام تو امامزاده طاهر اطراف شهر رودبار : پسرم اینجا به تقلید از مامانی در حال نماز خوندن :  آرشام تو مرکز خرید انزلی ، پسرم این لباس خوشگل رو عمه شهلا برای تولدت برات خریدن وقتی آرشام برای اولین بار دریا رو دید : آرشام در حال ماسه بازی تو ساحل دریای انزلی : عزیزم کم کم ترس ات از دریا ریخت و میخوای بری کنار آب:   دیگه ترس ات ریخت و شروع کردی به آب بازی...
20 خرداد 1391

مسافرت به همدان :

عزیزم چند روز تعطیله و من و بابا تصمیم گرفتیم که بریم همدان راستی توی این سفر عمه سعیده اینا هم با ما هستند. توی این چند روز جاهای مختلفی مثل گنج نامه (شما اونجا خیلی شیطونی کردی  و همش میخواستی تنهایی راه بری ) ، مقبره بوعلی ، بازار لالجین رو رفتیم . با پارسا و سروش هم خیلی دوست شده بودی عمو حسین هم هی برات شعر میخوند توام دست می زدی . مامان جان سفر خیلی خوبی بود مخصوصاً که شما یه آب و هوایی عوض کردی . اینم عکس آرشام و بابا توی لالجین بقیه عکسها توی ادامه مطالب   عکس آرشام توی گنجنامه در حال فرفره بازی :   عکس آرشام بعد از خوردن دیزی و ماست : عکس آرشام تو مق...
19 خرداد 1391