آرشامآرشام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

آرشام پسملی

یادداشت هایی برای پسرم :

آرشامی مامان لحظه به لحظه با تو بودن برام یه دنیا است . قربونت برم نمیدونی اون خنده های از ته دلت با مامان چه میکنه و خدا رو روزی چند بار با دیدن کارات شکر میکنم . عزیزم ممنونم از تمام حس های قشنگی که با وجودت در من زنده کردی . بقیه عکس ها در ادامه مطلب : پسرم این چند تا عکس از یکسال و دوماهگیته :   توی این عکس داری با مامان دالی بازی میکنی     توی این عکس میخواستم لباساتو عوض کنم که از دستم فرار کردی   توی این عکس هم طبق معمول موبایل مامان دست شما است ...
18 خرداد 1391

گردش آرشام با دوست های مامان :

پسر گلم دیروز ( جمعه 29/2/91 ) من و شما با دوستای مامان ( خاله سعیده ، خاله نفیسه و خاله ریحانه ) رفتیم شهرک غزالی و ناهار رو توی رستوران سنتی گراند هتل بودیم خیلی خوش گذشت . خصوصاً اجرای زنده موسیقی اش که کلی روحیه گرفتیم . راستی شما و خاله سعیده کلی با موزیک زنده ای که اجرا می شد حرکات موزون انجام دادید( عزیز مامان ، قربونت برم کلی دست دستی کردی ) بفیه عکس ها در ادامه مطلب : عکس های رستوران سنتی :   ...
18 خرداد 1391

صندلی ماشین :

  آرشام جان شما کم کم دیگه می تونید بشینید و من و بابا تصمیم گرفتیم که برای توی ماشین یه صندلی خوب و راحت بخریم . یه روز که دیگه کم کم داشت مرخصی زایمان مامان تموم می شد و باید دیگه تنهایی می تونستی تو ماشین بشینی بابا رفت و یه صندلی ماشین راحت و خوشگل برای شما خرید . اینم صندلی ماشینت عزیزم ...
18 خرداد 1391

اولین قدم برداشتن های آرشام :

آرشام جان مامان شما تقریباً یک ماهی هست که از مبل ها می گیری و بلند میشی ولی دیروز جمعه ١٨/٠١/٩١ خودت تنهایی یهو وسط اتاق دستت رو گذاشتی رو پاتو و بلند شدی وایسادی . مامان قربونت بره که لحظه به لحظه بزرگ شدنت چقدر قشنگه ، پسرم دیروز که پاشدی و یک قدم راه رفتی یهو یاد روزهای اول بدنیا اومدنت افتادم وای خدای من چقدر کوچولو بودی من جرات نداشتم حتی بغلت کنم . پسرم ، عمرم ، جونم ، عشقم ، بزرگ شو و قدم های بزرگ و محکم بردار تا به امید خدا همیشه و همه جا باعث افتخارمون باشی . ...
17 خرداد 1391

یادداشت هایی برای پسرم :

آرشام جان مامان نمی دونم چرا امروز اینجوریم بدجوری دلم برات تنگ شده بگذریم که هر روز تا موقعی که از سرکار برسم خونه دلم برای دیدنت لک می زنه ولی امروز مامان با روزهای دیگه فرق داره ، دارم از ندیدنت دیونه میشم . دوست دارم عقربه های ساعت زود به ساعت آمدن به خونه برسند ولی عزیزم همیشه این موقعه ها انگار این ساعتها تمومی نداره . پسرم ، قربونت برم امیدوارم شرایط مامان رو درک کنی و وقتی بزرگ شدی من و برای اومدن سرکار سرزنش نکنی عزیزم همه این کارا برای رفاه و آسایش شما است . هرچند که خونه مامانی بهت خیلی خوش میگذره و مامانی خیلی خیلی زحمت شما رو میکشه  اون بنده خدا از صبح زود تا بعداز ظهر همه کاراشو تعطیل می کنه تا به ش...
16 خرداد 1391

تشکر از مامانی :

  آرشام جان ، راستش بر خودم واجب مي دونم هر از چند گاهي بيام و تو وبلاگت از مامانی تشكر ويژه كنم . مامانی به نحو احسنت و بسيار بهتر از من به شما رسيدگي مي كنه و من از همين جا دستش رو مي بوسم كه خيال من رو بابت نگهداري از تو راحت كرده .....انقدر از صبح به شما مي رسه كه من خيالم بابت خوابت، خوراكت، قطره هات و خلاصه همه چيزت راحته ....... عزیزم ديروز که یه کم تب داشتی و صبح بردمت خونه مامانی اینا وقتی به مامانی گفتم مامان اگه آرشامی حالش بد شد زنگ بزن از شرکت بیام  خودم می دونستم که با اومدنم هم کاری از دستم بر نمی یاد و اون مامانی که تمام زحمت های شما رو می کشه (( پسرم وقتی برگشتم دیدم&n...
13 خرداد 1391

روز تولد پسر گلم :

عزیز مامان امسال شب تولدت که جمعه بود رو جشن گرفتیم ،آخه قراره فرداش که شنبه است بریم واکسن یکسالگی ات رو بزنیم . قربونت برم من و بابا دوست داشتیم یه تولد بزرگ با کلی مهمون برات بگیریم ولی به قول مامانی آرشامی هنوز خیلی کوچیکه و توی مهمونی بزرگ اذیت میشه . پسرم توی تولدت مامانی ، بابایی ، آقاجون ، مادر جون ، دایی مهدی و دایی مرتضی حضور داشتند و شما کلی بهت خوش گذشت ، هر مهمون جدیدی که می اومد شما کلی خوشحال می شدید . عزیز مامان انشاءالله ١٢٠ ساله شی بقیه عکس ها در ادامه مطلب : عکس های تولد یکسالگی آرشام : ...
13 خرداد 1391