یادداشت هایی برای پسرم :
آرشام جان مامان نمی دونم چرا امروز اینجوریم بدجوری دلم برات تنگ شده بگذریم که هر روز تا موقعی که از سرکار برسم خونه دلم برای دیدنت لک می زنه ولی امروز مامان با روزهای دیگه فرق داره ، دارم از ندیدنت دیونه میشم . دوست دارم عقربه های ساعت زود به ساعت آمدن به خونه برسند ولی عزیزم همیشه این موقعه ها انگار این ساعتها تمومی نداره .
پسرم ، قربونت برم امیدوارم شرایط مامان رو درک کنی و وقتی بزرگ شدی من و برای اومدن سرکار سرزنش نکنی عزیزم همه این کارا برای رفاه و آسایش شما است .
هرچند که خونه مامانی بهت خیلی خوش میگذره و مامانی خیلی خیلی زحمت شما رو میکشه اون بنده خدا از صبح زود تا بعداز ظهر همه کاراشو تعطیل می کنه تا به شما برسه تا شما کمتر کمبود نبودن من رو احساس کنی (( عزیزم من و بابا همیشه قدر دان زحمات مامانی هستیم ))
آرشام جان مامان دوستت دارم یه دنیا ، تو همه زندگی من هستی