آرشامآرشام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

آرشام پسملی

روز تولد پسر گلم :

عزیز مامان امسال شب تولدت که جمعه بود رو جشن گرفتیم ،آخه قراره فرداش که شنبه است بریم واکسن یکسالگی ات رو بزنیم . قربونت برم من و بابا دوست داشتیم یه تولد بزرگ با کلی مهمون برات بگیریم ولی به قول مامانی آرشامی هنوز خیلی کوچیکه و توی مهمونی بزرگ اذیت میشه . پسرم توی تولدت مامانی ، بابایی ، آقاجون ، مادر جون ، دایی مهدی و دایی مرتضی حضور داشتند و شما کلی بهت خوش گذشت ، هر مهمون جدیدی که می اومد شما کلی خوشحال می شدید . عزیز مامان انشاءالله ١٢٠ ساله شی بقیه عکس ها در ادامه مطلب : عکس های تولد یکسالگی آرشام : ...
13 خرداد 1391

شیطونی های آرشام :

سلام خوشمزه مامان این عکس خونه مامانی ایناست و شما در حال شیطونی کردنی . توی این کارتن یه مقدار مواد خوراکی بود به محض اینکه مامانی جنس ها رو خالی کرد شما رفتی توش . عزیزم به زور تونستیم بیاریمت بیرون .   ...
27 ارديبهشت 1391

حمام کردن آرشامی :

پسرم شما از حمام کردن خوشت می یاد فقط مشکلت با سر شستن که مامان جان اونم نمیشه کاریش کرد . عزیزم از وقتی که دیگه خودت تنهایی می تونی بایستی حمام کردن رو توی وان انجام میدیم ، قربونت برم که وقتی میری توی وانت باید با کلی خواهش و تمنا بیارمت بیرون . پسرم اینم وقتی که تو حمام داری شیطونی میکنی ...
27 ارديبهشت 1391

مدل خوابیدن :

  آرشامم مامان شما همه کاراتون برای من فوق العاده است یکی از اون کارهای قشنگت ام مدل خوابیدنت بود که توی 2 ماهگی تا حدود 6 ماهگی هر وقت می خوابوندمت دستت رو میگذاشتی زیر سرت . مامان قربونت بره پسر شیرین من ...
26 ارديبهشت 1391

دندون دار آوردن آرشام :

آرشام جان مامان شما وقتی که 9 ماهتون بود اولین مرواریدهای دهنتون در اومد مامان قربونت بره عزیزم که با اون دو تا مروارید کوچولو چقدر ناز شدی .  پسرم  آش دندونی شما رو یه روز که مامان سرکار بود بدون اینکه من بدونم مامانی و خاله مهتاب خودشون دوتا با هم پخته بودند و پخش کرده بودند . عزیز مامان ان شاءالله همه دندونات به سلامتی دربیان پسرم این لباس خوشگله رو خاله مهتاب برای دندون در اوردنت برات خریده ...
26 ارديبهشت 1391

عکس سقا شدن آرشامی :

عزیزم توی این عکس شما 9 ماهتونه و اولین محرمه که شما هم پیش ما هستید ، مامان نذر کرده بود که انشاءالله شما صحیح و سالم بدنیا بیایید سقاتون کنه . ای پسر شیطون اینقدر اذیت کردی تا این لباس ها رو تنش کنیم که خدا می دونه من و مامانی و خاله مهتاب کلی کلنجار رفتیم تا گذاشتی حداقل این روسری رو سرت کنیم .  بلاخره شب تاسوعا دایی مرتضی یه بار بردت هیات که حداقل یه شب بیرون رفته باشی . ...
24 ارديبهشت 1391

روزهای ابتدایی تولد آرشام :

آرشامی مدت یک هفته ای که بیمارستان بود من و بابا هرروز 3 الی 4 بار می رفتیم دیدن پسری روز هفتم که رفته بودیم ملاقات ( چهارم فروردین )  بعد از ویزیت خانم دکتر گنجوی ( متخصص کودکان ) گفتند که پسری مرخص است من و بابا چون هیچ کدوم از وسایل پسری رو نبرده بودیم و آمادگی نداشتیم  بابا رفت خونه و وسایل آرشام رو آورد پرستارها هم پسری را دادن به من گفتند خانم بچه شما مرخصه ، منم دست و پاهام داشت می لرزید که نکنه این بچه ریزه میزه از دستم بیفته . روز اولی که آرشامی اومد خونه مامانی اینا مهمون داشتند( دایی حمید و زن دایی پریسا )  بابایی و دایی مرتضی با آقای قصاب اومدن  و گوسفند رو جلوی پای پسری کشتند بعد از رفتن به خونه دایی م...
2 ارديبهشت 1391