عکس های آتلیه آرشام ( سری دوم ) :
عکس های آتلیه آرشام :
تیپ زمستونی پسر من :
آرشام جان به سلامتی 21 ماهگیت رو تموم کردی و وارد 22 ماهگی شدی ، عزیزمامان تا تولد 2 سالگیت دیگه چیزی نمونده ( هوووووووووووووووووووووووورا . . . . . . . ) مامان جان هوا این روزها یه کم سرد شده و شما هم متاسفانه با این همه تلاش من یه کوچولو سرما خوردی عکس ها در ادامه مطلب : ...
نویسنده :
مامان
10:28
یادداشتهایی برای پسرم :
آقا شما میدونی با دل مامان چه میکنی ؟ عزیزترینم این روزها احساس میکنم بیشتر و بیشتر به هم وابسته شدیم . هم من و هم شما وقتایی که مامان خونه است حتی یه لحظه هم نمی تونیم دوری هم رو تحمل کنیم خدایا نمی دونم چه جوری و با چه زبونی شاکر دیوانه کننده ترین نعمتت باشم بارها و بارها شکرت راستی مامان تا یادم نرفته بگم جدیداً برنامه شما وقت هایی که مامان میره سرکار عوض شده به خاطر یه کم مریضی مامانی و هزار ماشاءالله شیطونی شما 2 روز در هفته رو مامانی میاد خونمون ( بخاطر پله های خونه مامانی دیگه اونجا نمی ری ) و 2 روز هم مادر جون زحمت نگهداری شما رو میکشن از هر دو تا مامان ممنونم که پسرم رو حتی بهتر از خودم نگهداری میکنند خد...
نویسنده :
مامان
21:55
اولین شاهکار پسرم :
آرشام جان ، پسرم ، عمرم ، جونم میخوام یکی از شاهکارهای هنریت رو برات تو وبلاگت بذارم ، این یکی از اولین عکس هایی که شما با موبایل مامان گرفتی ( در حالی که جلوی تلویزیون هستی داری کارتون نگاه میکنی این عکس رو انداختی قربون پاهای کوچولوت برم که تو عکس افتاده ) قربونت برم انشاء الله بزرگ شدی شاهد شاهکارهای بزرگ هنریت باشیم ...
نویسنده :
مامان
21:37
تعطیلات آخر هفته :
پسرم باید بگم که شما هزار ماشاءالله دیگه همه چیز میگی و هر لغت جدیدی رو بهت میگیم سریع یاد میگیری و تکرار میکنی . مثلاٌ تا حالا به لب تاپ میگفتی نانای اما از عصر تا حالا که گفتم اسمش لب تاپ دیگه درست تکرار میکنی. عزیزم دایی مهدی اسمت رو گذاشته زلزله و هر وقت بهت میگیم : دایی مهدی میگه اسم آرشامی چیه خودت تندی میگی زلزله . آرشام جان آخر هفته با مامانی و خاله مهتاب و دایی ها و هستی خوشگله خیلی خوش گذشت و چندین جا رفتیم که یه سری از عکساش و برات میذارم . بقیه عکس ها در ادامه مطلب : آرشام در حال اماده شدن :  ...
نویسنده :
مامان
5:38
هجده ماهگی پسرم :
آرشام جان هجده ماهگیت مبارک عزیزه مامان هزار ماشاء الله دیگه یکسال و نیمشه و آقا یی شده برای خودش . پسرم امروز بهمراه من و مامانی رفتیم واکسن زدی الهی مامان قربونت بره که اینقدر گریه کردی همینکه وارد مطب خانم دکتر شدیم شروع کردی به گریه کردن و میگفتی مامان بریم آرشامم نمی دونی آقا با این اشک ریختنات و حرف زدن هات با دل مامان چه میکنی . قربونت برم دیگه تا چند وقت راحت شدی ( انشاء الله واکسن بعدی برای مدرسه رفتنته ). عشقم الان که دارم اینا رو برات می نویسم شما از خستگی خوابی و مامان هر چند دقیقه یک بار کنترلت میک...
نویسنده :
مامان
12:53
عکس بچگی مامان و بابا :
سلام عزیزدلم : قربونت برم که الان تو خواب نازی و مامان هر چند دقیقه یه بار نگات میکنه و قربونه قد و بالات میره آرشام جان خیلی تلاش کردم که یه عکس با کیفیت از بچگی خودم وبابا پیدا کنم که تو وبلاگت بزارم ولی متاسفانه نشد ( یعنی راستش نبود ) یا بی کیفیت بود یا دسته جمعی به هر حال این دو تا رو پیدا کنم ببخشید اگه خوب نشد عکس بچگی بابا محمود عکس بچگی مامان مهناز ...
نویسنده :
مامان
20:08
تعطیلات تابستانی سال 91 :
عزیز دلم تعطیلات تابستونی مامان و بابا امسال دو هفته بود و همگیمون کلی ازش لذت بردیم . اینقدر توی این دو هفته بهمون خوش گذشت که فکر کنم بعد از تعطیلات به هر دو مون سخت بگذره . آرشام جان توی این تعطیلات خیلی جاها رفتیم که یکی از اون جاها شمال بود کلی تو دریا آب بازی کردی و یه عالمه هم با مامان فوتبال بازی کردی .پسرم اینم چند تا یادگاری از اون روزها بقیه عکس ها در ادامه مطلب : عکس آرشام در حال نگاه کردن به گاوها کنار یه برکه نزدیک شهر رودبار: &n...
نویسنده :
مامان
22:23