آرشامآرشام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

آرشام پسملی

تیپ زمستونی پسر من :

آرشام جان به سلامتی 21 ماهگیت رو تموم کردی و وارد 22 ماهگی شدی ، عزیزمامان تا تولد 2 سالگیت دیگه چیزی نمونده ( هوووووووووووووووووووووووورا . . . . . . .  ) مامان جان هوا این روزها یه کم سرد شده و شما هم متاسفانه با این همه تلاش من یه کوچولو سرما خوردی عکس ها در ادامه مطلب : ...
4 دی 1391

یادداشتهایی برای پسرم :

آقا شما میدونی با دل مامان چه میکنی ؟ عزیزترینم این روزها احساس میکنم بیشتر و بیشتر به هم وابسته شدیم . هم من و هم شما وقتایی که مامان خونه است حتی یه لحظه هم نمی تونیم دوری هم رو تحمل کنیم خدایا نمی دونم چه جوری و با چه زبونی شاکر دیوانه کننده ترین نعمتت باشم بارها  و بارها شکرت راستی مامان تا یادم نرفته بگم جدیداً برنامه شما وقت هایی که مامان میره سرکار عوض شده به خاطر یه کم مریضی مامانی و هزار ماشاءالله شیطونی شما 2 روز در هفته رو مامانی میاد خونمون ( بخاطر پله های خونه مامانی دیگه اونجا نمی ری ) و 2 روز هم مادر جون زحمت نگهداری شما رو میکشن از هر دو تا مامان ممنونم که پسرم رو حتی بهتر از خودم نگهداری میکنند خد...
12 آذر 1391

اولین شاهکار پسرم :

آرشام جان ، پسرم ، عمرم ، جونم میخوام یکی از شاهکارهای هنریت رو برات تو وبلاگت بذارم ، این یکی از اولین عکس هایی که شما با موبایل مامان گرفتی ( در حالی که جلوی تلویزیون هستی داری کارتون نگاه میکنی این عکس رو انداختی قربون پاهای کوچولوت برم که تو عکس افتاده ) قربونت برم انشاء الله بزرگ شدی شاهد شاهکارهای بزرگ هنریت باشیم   ...
12 آذر 1391

تعطیلات آخر هفته :

پسرم باید بگم که شما هزار ماشاءالله دیگه همه چیز میگی و هر لغت جدیدی رو بهت میگیم سریع یاد میگیری و تکرار میکنی . مثلاٌ تا حالا به لب تاپ میگفتی نانای اما از عصر تا حالا که گفتم اسمش لب تاپ دیگه درست تکرار میکنی. عزیزم دایی مهدی اسمت رو گذاشته زلزله و هر وقت بهت میگیم : دایی مهدی میگه اسم آرشامی چیه خودت تندی میگی زلزله . آرشام جان آخر هفته با مامانی و خاله مهتاب و دایی ها و هستی خوشگله خیلی خوش گذشت و چندین جا رفتیم که یه سری از عکساش و برات میذارم . بقیه عکس ها در ادامه مطلب : آرشام در حال اماده شدن :                    ...
16 مهر 1391

هجده ماهگی پسرم :

آرشام جان هجده ماهگیت مبارک عزیزه مامان هزار ماشاء الله دیگه یکسال و نیمشه و آقا یی شده برای خودش . پسرم امروز بهمراه من و مامانی رفتیم واکسن زدی الهی مامان قربونت بره که اینقدر گریه کردی همینکه وارد مطب خانم دکتر شدیم شروع کردی به گریه کردن و میگفتی مامان بریم آرشامم نمی دونی آقا با این اشک ریختنات و حرف زدن هات با دل مامان چه میکنی . قربونت برم دیگه تا چند وقت راحت شدی ( انشاء الله واکسن بعدی برای مدرسه رفتنته ). عشقم الان که دارم اینا رو برات می نویسم شما از خستگی خوابی و مامان هر چند دقیقه یک بار کنترلت میک...
28 شهريور 1391

عکس بچگی مامان و بابا :

سلام عزیزدلم : قربونت برم که الان تو خواب نازی و مامان هر چند دقیقه یه بار نگات میکنه و قربونه قد و بالات میره آرشام جان خیلی تلاش کردم که یه عکس با کیفیت از بچگی خودم وبابا پیدا کنم که تو وبلاگت بزارم ولی متاسفانه نشد ( یعنی راستش نبود ) یا بی کیفیت بود یا دسته جمعی به هر حال این دو تا رو پیدا کنم ببخشید اگه خوب نشد عکس بچگی بابا محمود عکس بچگی مامان مهناز     ...
21 شهريور 1391

تعطیلات تابستانی سال 91 :

عزیز دلم تعطیلات تابستونی مامان و بابا امسال دو هفته بود و همگیمون کلی ازش لذت بردیم . اینقدر توی این دو هفته بهمون خوش گذشت که فکر کنم بعد از تعطیلات به هر دو مون سخت بگذره . آرشام جان توی این تعطیلات خیلی جاها رفتیم که یکی از اون جاها شمال بود کلی تو دریا آب بازی کردی و یه عالمه هم با مامان فوتبال بازی کردی .پسرم اینم چند تا یادگاری از اون روزها بقیه عکس ها در ادامه مطلب :                             عکس آرشام در حال نگاه کردن به گاوها کنار یه برکه نزدیک شهر رودبار:    &n...
17 شهريور 1391