آرشامآرشام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

آرشام پسملی

پسرم در 17 ماهگی :

                                                                عزیزدلم هفده ماهگیت مبارک آرشام جان الان به معنای واقعی آقا و بزرگ شدی ، تمامی کارهات رو با حرف و یا ادا می فهمونی . قربونت برم هر کاری رو که میگم انجام نده رو با کلمه چشم جواب میدی ( مامان به قربون چشم گفتنات ) ولی بعدش هر کاری رو که دوست داری انجام میدی . پسرم عاش...
3 شهريور 1391

یادداشت هایی برای پسرم :

مامان جان روزا که من میرم سرکار گوشی تلفن مامانی اینا رو میدی به مامانی میگی : مامان یعنی زنگ بزنید به مامانم ، خیلی از روزا هم که از شرکت زنگ میزنم بعد از کلی حرف و قربون صدقه رفتن میگم مامان جان بابای کن میگی نه و کلی غر می زنی یعنی قطع نکن ، مامان قربونت بره منم دلم نمی یاد ازت دل بکنم . عزیزدلم چند روز قبل هستی خونه مامانی اینا بوده و داشته تلفتی با خاله مهتاب صحبت میکرده بعد از قطع کردن تلفن تو تلفن بر میداری میدی به مامانی و میگی مامان ( جیگر مامان که تو همه چی میخوای با هستی رقابت کنی )  آرشام جان یاد گرفتی وقتی میگم بع بعی چی میگه ، میگی بع . جوجو چی میگه ، میگی جیک جیک . پیشی چی میگه ، میگی میو . گاو ...
6 مرداد 1391

پسر گلم در 16 ماهگی :

آرشام جان شما الان 16 ماهتونه و کلی کار و حرفای جدید انجام میدی کلمه هایی مثل کارتن ، قطار ، گوجه و یه عالمه چیزای دیگه عزیز دلم جدیداً یه سری حرف پشت سر هم میگی که اینجور موقع ها بابا میگه پسرم داره آلمانی حرف میزنه بخاطر همین کسی متوجه حرفاش نمیشه دورت بگردم که هر بار میگی مامان نمیدونی با دل مامان چه میکنی                         دوست دارم عشقم بقیه عکس ها در ادامه مطلب : ...
28 تير 1391

آرشام در سرزمین عجایب :

پسر گلم امروز بهمراه خاله پروین (دوست مامان ) و آراز کوچولو رفته بودیم سرزمین عجایب ، قربونت برم که پسر خوبی بودی و مامانو اذیت نکردی . عزیزدلم تو سرزمین عجایب بازی می کردی و با سوار شدن روی هر اسباب بازی کلی هیجان زده می شدی بقیه عکس ها در ادامه مطلب :   عکس های آرشام مامان تو سرزمین عجایب : آرشام و آراز پسرهای گل من و خاله پروین   ...
22 تير 1391

روز تولد پسملی:

آرشامی روز جمعه 27/12/89 در بیمارستان آتيه بدنیا آمد دکتر پسرم خانم دکتر فرشته کریمی بود پسری 3.60 کیلو وزن و قدش 50 سانت بود این آقا پسر شیطون شب قبل نذاشت مامان و بابا بخوابند و حدود ساعت 4 صبح راهی بیمارستان شدیم البته مامانی هم همراه ما بود پسرم راس ساعت 7.30 دقیقه صبح به دنیا اومد. وقتی که خانم پرستار توی اتاق عمل پسری رو روی تخت کوچولوش گذاشت و آورد به من نشون داد از خوشحالی اشک از چشمام سرازیر شد . همان روز بترتیب خاله مهتاب ، دایی مهدی ، دایی مرتضی و هستی جیگر و بعد از چند دقیقه آقاجون ، مادر جون و زن عمو رزیتا بهمراه امیر علی کوچولو آمدن دیدن پسر عزیزم ( راستی بابایی رفته بود همدان و تهران نبود ولی صبح به دنی...
9 تير 1391

عید سال 91 :

آرشام جان مامان امسال دومین سالیه که شما با ما هستید ، پارسال خیلی چوچولو بودی ( 3 روزت بود ) ولی امسال ماشاءالله دیگه واسه خودت مردی شدی . عزیز دلم با بودن زندگی برامون یه رنگ و بوی دیگه ای داره ، خدا تو رو برای مامان و بابا نگه داره . بقیه عکس ها در ادامه مطلب : عزیز دلم اینم چند تا عکس که تو تعطیلات عید با خاله مهتاب و هستی رفته بودیم مرکز خرید تیراژه                               ...
8 تير 1391

عکس 4 و 6 ماهگی آرشام :

پسرم توی این عکس شما 6 ماهتونه و  این لباس خوشگله که تنت هست را هم دایی مهدی از مالزی برای شما خریده بقیه عکس ها در ادامه مطلب :       ...
8 تير 1391

یک بعداز ظهر با آرشامی :

سلام   اسم من آرشام پسر شیطون مامان و بابا ، این چند تا عکس از کارهای یه بعد از ظهر منه که مامان تو وبلاگم برام میزاره :                   اگه میخواید کارام رو ببینید لطفاً ادامه مطلب رو تماشا کنید : توی این عکس در حال بررسی روروئک ام هستم  روروئکم رو میکشم جاهای مختلف اتاقم و میرم روش حالا نوبت موتورم که دایی مرتضی برام خریده   توی ای عکس دارم کار فنی میکنم ( کنترل چراغه...
29 خرداد 1391

مهمونی کندر :

سلام عزیز مامان : پسرم خدا رو شکر داری روز به روز بزرگ تر و آقا تر میشی ، آخر هفته رفتیم کندر باغ عمه شهلا اینا ، اونجا مادر جون و آقا جون ، عمه سعیده اینها و عمه رباب هم بودند به شما کلی خوش گذشت و توی فضای باغ کلی خاک بازی کردی . اینم چند تا عکس از اون روز : راستی زحمت این عکس ها با فاطمه عزیزم بود : انتخاب این جای قشنگ برای عکس انداختن با عمو عزیز بود : آرشام جان مامان راستی یادم رفت بگم اون شب ، شب تولد حضرت فاطمه و روز مادر بود و شما در حین بازی توی باغ از سبزه های توی باغ میکندی و میدادی به من ، عمه شهلا هم میگفت مهناز آرشام داره اینجوری تشکر میکنه ، آرشام جان مامانی تو برای من همه چیزی اینم یه ...
29 خرداد 1391

انتخاب اسم پسملی :

عزیز مامان وقتی که من و بابا فهمیدیم که قراره خدا به ما یه پسر ناز بده اسم شما رو همون روزهای اول فهمیدن اینکه شما پسرید انتخاب کردیم . آرشام یعنی قوی و نیرومند ، اسم جد داریوش کبیر (قربونت برم انشاءالله که همیشه مثل اسمت قوی و نیرومند و سالم باشی ) . راستی عزیزم همون موقع فراوانی اسمت توی سایت ثبت احوال ٤٧٤ نفر بود . ...
28 خرداد 1391