آرشامآرشام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

آرشام پسملی

سفر به شمال :

هفته گذشته من و بابا یهو تصمیم گرفتیم یه چند روز مرخصی بگیریم و پسر گلمونو ببریم شمال آب بازی خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما خصوصاً وقتایی که میرفتی توی آب دیگه بیرون بیا نبودی اینم چند تا یادگاری از سفرمون   اینم چند تا عکس از بالای تله کابین نمک آبرود : ...
28 تير 1393

40 ماهگی آرشامم :

                                            (( قربونت برم 40 ماهگیت مبارک )) پسرکم 40 ماهگی مثل 40 روزگی ، 40 سالگی عددهای خاص و مهمی تو زندگی هستند  من و بابا هم یه کیک به انتخاب خودت برات خریدیم ان شاء الله تولد40 سالگیت نفسم امیدم پسرم  ان شاء الله یه جشن مفصل  تولد چهل چلگیت ...
28 تير 1393

آرشام در سرزمین عجائب :

پسرم  چند روز پيش با هم رفتیم سرزمین عجائب ، کلی بازی کردی موقع برگشتن راضی به اومدن نبودی اینم چند تا یادگاری از اون روز ( عکس ها رو با موبایل گرفتم بخاطر همین کیفیتش زیاد خوب نیست ) ...
27 خرداد 1393

تولد مامان مهناز :

امسال تولد مامان مصادف شد با مهمونی عید دیدنی ، کلی مهمون داشتیم و کلی همه زحمت کشیده بودند این چند تا عکس از اون روز به یادموندنیه                                      پسرم در حال تدارک تولد مامان                                             &nb...
31 فروردين 1393

عکس آرشام در آخرین روزهای اسفند 92 :

پسرکم روزهای آخر سال مامانی مشغول خونه تکونی عید بود و مامان مهناز هم چون چند روز مرخصی گرفته بود قرار شد یه روز با بابا باشی تا مامانی به کاراش برسه ، اون روز با بابا رفته بودید پارک ملت کلی شیطونی کردی ولی لازم بذکر است که با اومدن به خونه شما شروع کرده بودی به غر زدن که من مامان مهنازم رو میخوام ( بابا میگه هر کاری کرده ناهار نخوردی )‌ مامان فدات شه که شما همه وجود منی مثل وقتایی که شما نیستی هیچ چیز و کاری هم به من نمی چسبه آرشام جان این چند تا عکس یادگاری از اون روزه ( یه روز بارونی )       بقیه عکس ها در ادامه مطلب : آرشام مرد شیرین زندگی من و بابا ...
31 فروردين 1393

آرشام جان زاد روز تولدت مبارک

آرشام مامان 3 ساله شد عزیزم نفسم امیدم پسرم 3 سال از قشنگتیرین روزهای خدا رو با هم پشت سر گذاشتیم چه روزها و شبهای خوب و خاطر انگیزی پسرم از چاردست و پا رفتن بگیر تا بلند شدن و راه رفتنت از کلمه به کلمه حرف زدن تا حرف زدن های خوشمزه امروزت همه و همه شیرین و دوست داشتنیست عزیز مامان چه شبهایی که مریض میشدی و مامان تا صبح کنارت بیدار میموند و حتی بعضی مواقع بخاطر تب بالای شما اشک میریخت                                پسرم بزرگ شو و قشنگترین و بهترین راه زندگیو برای خودت انتخاب کن  ...
27 اسفند 1392

تولد 3 سالگی شاه پسرم :

عزیزترینم امسال هم مثل سالهای پیش بخاطر نزدیک شدن به نوروز تولدت رو زودتر گرفتیم ولی فرق امسال با سالهای پیش در این بود که امسال تولدت رو خونه مامانی اینا گرفتیم . باز هم مثل همیشه مامانی برامون سنگ تموم گذاشت ( مامانی جون بخاطر همه زحماتی که برای پسرم می کشی ازت ممنونیم ) پسرم درست دو روز مونده به تولدت شما سرما خوردی ، الهی مادر دورت بگرده که روز تولدت زیاد حال و حوصله نداشتی و همش غر میزدی . ولی پسرم شما همیشه و در همه حال عزیز مادری                            آرشامم الهی 120 سالشی   ...
12 اسفند 1392

یادداشت هایی برای پسرم :

عزیزترین مامان سلام  پسرم یکی از کارای جدیدت اینه که همینکه بابا از سرکار میاد میری موبایلشو میاری و میگی میشه من انگری برد بازی کنم . این هفته بابا برای کارش مجبور شده تا دیر وقت سرکار باشه و شما وقتی بابا میاد بیدار نیستی که همدیگر رو ببینید . دیروز گفتی مامان ، بابا محمود پس کجاست گفتم سرکاره اگه دلت تنگ شده به موبایلش زنگ بزنیم شما هم گفتی آره همین که زنگ زدیم گفتی بابا میشه من با موبایلت انگری برد بازی کنم  بابا کلی خندیده میگه مهناز آرشام که دلش برای من تنگ نشده دلش برای بازی تنگ شده                     ...
25 دی 1392